کد مطلب:41650 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

ماموریت شبانه











شبی از شبهای بسیار تاریك، رسول خدا(ص) (كسی به دنبالم فرستاد و) مرا احضار كرد و سپس فرمود:

هم اینك شمشیر خود را برگیر و بر فراز كوه ابو قبیس برو و هر كه را بر قله آن یافتی هلاك گردان.

من به راه افتادم و (در آن دل شب) از كوه ابو قبیس بالا رفتم. ناگهان مردی سیاه چهره و مخوف، با چشمانی چونان كاسه آتش، در برابر دیدگانم ظاهر گشت. (ابتدا) از دیدن او وحشت كردم (اما همین كه) مرا به نام صدا زد (به خود آمدم) جلو رفتم و با یك ضربه شمشیر او دو نیمه ساختم.

در این هنگم صدای داد و فریاد بسیاری به گوشم رسید كه از میان خانه های مكه بر می خاست! در بازگشت، هنگامی كه به محضر رسول خدا شرفیاب شدم آن حضرت در منزل همسرش خدیجه بود داستان مرد مقتول و فریادهای همزمان مكیان را باز گفتم: پیامبر خدا(ص) فرمود: آیا دانستی چه كسی را كشتی؟

گفتم: خدا و رسول او آگاهترند.

فرمود: تو بت بزرگ لات و عزی را درهم شكستی، به خدا سوگند از این پس، هرگز آن بتها پرستش و ستایش نگردند.

[صفحه 38]

عن علی قال: دعانی رسول الله (ص) ذات لیله من اللیالی و هی لیله مدلهمه سودا فقال لی: خذ سیفك و مر فی جبل ابی فبیس فكل من رایته علی راسه فاضربه بهذا السیف.

فقصدت الجبل فلما علوته وجدت علیه رجلا اسودهائل المنظر كان عینیه جمرتان فهالنی منظره فقال لی: یا علی: فدنوت الیه و ضربته بالسیف فقطعته نصفین فسمعت الضجیج من بیوت مكه باجمعها. ثم اتیت رسول الله (ص) و هو بمنزل خدیجه رضی الله عنها فاخبر فقال: اتدری من قتلت یا علی؟!

قلت: الله و رسوله اعلم، فقال: قتلت اللات و العزی، و الله لا عادت عبدت بعدها ابدا.[1] .

[صفحه 39]



صفحه 38، 39.





    1. بحار، ج 39، ص 186.